Wednesday, June 19, 2013

ایران

حس من نسبت به وطنم، ایران، خیلی عجیبه. اونقدری که خودم رو هم شگفت زده می کنه. وقتی تو ایرانم مخصوصا وقتی تو شهر خودم هستم، انگار یکی داره مچاله ام می کنه. انگار یه دست بزرگی داره از پشت گردن تا انتهای ستون فقراتم رو فشار می ده
ولی وقتی از ایران دورم بهش افتخار می کنم.  هرجا که باشم ازش دفاع می کنم. احساس مادری رو دارم که نمی خواد کسی نگاه چپ به بچه اش بکنه
و این احساس متضاد داره اذیتم می کنه
این عکس ها رو یکی از دوستام از سوباتان گرفته، یه منطقۀ ییلاقی نزدیکی های تالش





Thursday, June 13, 2013

شب قبل امتحان

یک- یه ایرانیِ خارج نشین گفته: "بذار مردم اون کشور خودشون برا کشورشون تصمیم بگیرن." یعنی این رفیق ما دیگه مال اون کشور نیس؟
دو- تو پلیس راه قزوین، بچگی هام - زود قضاوت نکنین- یه بابایی می اومد تو اتوبوس ها و نون شیرمال می فروخت. با لهجۀ قزوینی می گفت هرکی می خورد بخورد، هرکی نمی خورد نخورد. می خوری بّخوری نمی خوری نخوری. حالا شما هم رای می دی بده، نمی دی نده. خار مادر همدیگه رو صلوات ندین خوب
سه- خواهشا بعد از اعلام نتایج "دپ" نذنین.  بار اولمون نیس که ... امیدوارم باز هم اشتباه کنم
چهار- طی این مدت یه سری از این اصحاب رسانه و قلم رو تو فیسبوک "فالو" کردیم. بعضیاشون نمی ذارن "فالو اِر" -چی شد- هاشون، کامنت براشون بذارن. لابد اینقد ...شر واسشون نوشتن. ولی من احساس کردم مرید اینترنتی شدم. قبلا مریدان نعره می زدن ، الان لایک می کنن
پنج- ولی خداییش همه مون یه پا تحلیلگر سیاسی هستیم ها در حد هنری کسینجر
شش- جدا از بحث انتخابات، سبد خرید آدما خیلی جالبه. خیلی با آدم حرف می زنه. جدیدا رفتم تو کوک سبد خرید ملت تو فروشگاه ها
هفت- یه مدت ننوشتم، چون احساس می کردم کسی که نمی خونه پس واسه چی بنویسم. آره می دونم، از اولش می خواستم واسه خودم بنویسم ولی خوب آدم می تونه بزنه زیر حرفش، نمی تونه؟
هشت- ای تو که این وبلاگ زپرتی - زپرتی املاش اینجوریه؟- را می خوانی، بی زحمت یه کامنت کوچولو بذار، مثلا بنویس سلام یا چه می دونم بنویس هوی. می خوام یه آمار بگیرم ببینم واقعا چند نفر اینارو می خونن.
چاکریم