کارمون شده تسلیت گفتن. رودبار و منجیل، بم ، آذربایجان ، الانم بوشهر... تو فیس بوک خبر رو پست می کنیم، تسلیت می گیم، بعدش هم کمک جمع می کنم، دربارۀ دزدی کمک ها توسط دولت و کارشکنی نیروی انتظامی و دستگیری فعالین صحبت می کنیم، آخرش هم فراموش می کنیم تا بره واسه زلزلۀ بعدی
من زلزلۀ رودبار و منجیل رو خوب یادمه، ما شمال زندگی می کردیم و عمه ام اینا چند ساعت قبلش از تهران تازه رسیده بودن خونۀ ما. من و پسرعمه ام (که الان ازش متنفرم، چون تبدیل به یه آدم خیلی عوضی شده) داشتیم بازی برزیل اسکاتلند رو نگاه می کردیم. آلمائو شوت زد که همه چی شروع کرد به لرزیدن، فقط لرزش نبود صدای غرش وحشتناکی هم می اومد. من و پسر عمه ام ناخودآگاه پریدیم تو حیاط. بابام هم داداش کوچیکم زیر بغلش پشت سرمون بود. زلزله طولانی بود یا شایدم واسه ما طولانی به نظر می اومد. مامانم آخر همه اومد... رفته بود به عمه ام اینا و مادربزرگم کمک کرده بود بیان تو حیاط
No comments:
Post a Comment