Wednesday, April 24, 2013

هفتۀ گند

کلا هفتۀ گندی رو پشت سر گذاشتم، تازه قضیه تیمورلنگ و جوهرآقا رو داشتم برای خودم هضم می کردم که این قضیۀ تخمی تخیلیِ القاعدۀ ایران پیش اومد. قضیه اش هم برا اونا که نمی دونن این بود که دو تا عرب رو، دوشنبه وقتی دولت محافظه کار و عوضی کانادا داشته  سر بودجۀ مبارزه با تروریسم با اقلیت مخالف تو پارلمان چونه می زده، دستگیر می کنن چون می خواستن قطار تورنتو - نیویورک رو از ریل خارج کنن. بعد هم گفتن که اینا به القاعدۀ ایران وابسته بودن. تو کنفراس خبری هم هیچ سوالی رو جواب ندادن و فقط گفتن اینا شهروند کانادا نبودن و با القاعدۀ ایران در ارتباطن. یعنی ضر مفت واسه کانادایی های اسکول
یکشنبه شب مهمون داشتیم و نمی رفتن، من هم فرداش کله سحر باید رانندگی می کردم برم تورنتو. واسه همین هم رفتم لباسامو جمع کنم که اونا فهمیدن و رفتن. خلاصه لیدم با ل دسته دار ... دوباره. بعدشم اوقات تلخی فرشته و بدخوابی و اعصاب خوردی دوشنبه که خودش به اندازۀ کافی ... هستش
مجموعه عوامل دست به دست هم دادن تا تصمیم بگیرم سیگار بکشم. واسه همین رفتم تو گوگل و کلی سرچ کردم در مورد مارک های سیگار تو اونتاریو. یعنی دنیایی شده ها، هیچ وقت فکرش رو هم نمی کردم یه روز واسه سیگار کشیدن برم تو اینترنت سرچ کنم. خلاصه ، اون سیگاری رو که تو اینترنت پیدا کرده بودم رو فود بیسیک نداشت و یه مارک دیگه رو خریدم صرفا چون بین اسم هایی که دختره می گفت به گوشم آشنا بود. بعد هم رفتم  تو اتاقم و نشستم به سیگار دود کردن و یا بهتره بگم چس دود کردن . با این وجود سرم حسابی گیج رفت. بعدش که به فرشته گفتم، استقبال کرد و گفت بدش نمی آد که اونم امتحان کنه
اما تجربۀ نخ دوم سیگار چیز گندی از آب در اومد. دیروز تصمیم گرفتم حرفه ای تر سیگار بکشم و قبلش کلی سیگار رو تو دستم مدل روشن فکری گرفتم و موقع کشیدن پک های خفن بهش زدم. همین که سیگار تموم شد، حالم خیلی بد شد و حالت تهوع بهم دست داد. بعدشم گلاب به روتون، هرچی قبلش خورده بودم بالا آوردم تو یه ظرف و ظرفِ هنوز وسط اتاقمه. بدبختی اینه که من بد بالا می آرم. یعنی وقتی دارم استفراغ می کنم انگار دل و رودم هم دارن در می آن بعد نتیجه اش این می شه که صداهای وحشتناکی ازم در می آد طوری که می ترسم همسایه ها هم خبردار شن. البته اینکه واسه سیگار کشیدن بالا آوردم رو به فرشته نگفتم. مثل اینکه به ما نمی آد سیگاری بشیم،
 بهتر! پول پای سیگار نمی دم. یعنی خساست در حد اسکروچ خدا بیامرز
امروز شد یه سال که سر کار جدیدم. آدمای خوبی هستن. رئیسم یه خانوم فیلیپینیِ. اون اوایل که به دوستام می گفتم، مسخرم می کردن که حتما دارم تو سالن مانیکور پدیکور کار می کنم. نکه ما ایرانیا تخم دوزرده می کنیم، افت داره واسمون رئیسمون فیلیپینی باشه اونم زن. خلاصه در سالگرد ورودم به شرکت و به خاطر اینکه هنوزم حالت تهوع داشتم و چون نمی خواستم با فریادهام درحین استفراغ همکارام رو بترسونم، ظهر از شرکت زدم بیرون و اومدم خونه خوابیدم

No comments:

Post a Comment